به ازای هر سوال، چشمان سیاهش را ریز میکند و به ناکجاآباد خیره میشود و بعد از مدت کوتاهی ماجرا را از ابتدای وقوعش توضیح میدهد، بینابین صحبتهایش هر از چند گاهی سکوت میکند و دوباره به جاییکه هیچ کجا نیست، خیره می شود در آن فاصله موتور جستوجوگر ذهنش را به کار می اندازد و فکر می کند تا چیزی را از قلم نیندازد و بعد دوباره ادامه می دهد. گاهی اوقات هم کتابهای چاپ شد ه اش را که برای روزگاری نه چندان نزدیک بوده، نشان میدهد تا سند گفته هایش شود و اطمینان مخاطب به صحبتهای دنباله دار و شیرینش بیش از پیش زیاد شود. اسم قباد شیوا از سال 1341 برای اهالی گرافیک شناخته شد. کارنامه پرو پیمانش فرصت نوشتن تک تک کارهایش را نمی دهد اما همین بس که او قباد شیوا یکی از چهره های شناخته شده گرافیک ایران در سطح بین المللی است.
چطور اسم شیوا شد نام خانوادگی شما؟

پدرم عارف بود. در عرفان، مرادی داشت به نام غمام همدانی. زمانیکه شناسنامه داشتن اجباری شد، پدرم از غمام می خواهد برایش نام خانوادگی انتخاب کند. او هم که می دانست پدرم در شعر و شاعری تبحر دارد، میگوید: «تو که به این شیوایی شعر می گویی، نام خانوادگی ات را بگذار شیوا ». هر چند پدرم تا زمانی که زنده بود به اسم «شیوا غمام » امضا میکرد ولی در شناسنامه ما شیوا ثبت شد.
پس علاقه به هنر، میراث خانوادگی شماست؟
من از پدرم خیلی تاثیر میگرفتم. عارف بود. موسیقی ایرانی را خوب میشناخت. صدای رسایی داشت. استادانه تار میزد و خطاطی میکرد.
پس چرا مجذوب شعر نشدید یا سراغ خط یا حتی موسیقی نرفتید؟
از زمانی که یادم م یآید، عاشق نقاشی بودم. برادرم در همدان و در بیمارستان آمر یکایی ها رادیولوژیست بود. بعضی وقت ها خارجی ها به مناسبت تبر یک سال جدید به او کار ت کریسمس میدادند. کارتهای زیبایی بودند. یکبار آ نقدر از یکی کارت خوشم آمد که آن را از دکورشان کش رفتم بعد سریع به خانه برگشتم و روی فیبر و با رنگ پودری طرحش را کشیدم . وقتی سر کلاس، استادم آقای گلپریان من را صدا کرد، همان نقاشی را نشانش دادم، با علاقه نگاه کرد و پرسید خودت کشید های؟ گفتم بله.جلوی همکلاسی ها کلی از من و نقاشیام تعریف کرد.این اتفاق کوچک، بزرگترین تاثیر را برای مهمترین انتخابم در زندگی گذاشت.
با این انتخاب مخالفتی نمیشد؟
به جز پدرم، بقیه اعضای خانواده فکر میکردند که نقاشی آب و نان نمیشود. ولی گوش من بدهکار آن حرف ها نبود. به تهران رفتم، در کنکور هنر شرکت کردم و دست از پا درازتر برگشتم.
چرا؟ شما که نقاشی را دوست داشتید؟
تازه در آن آزمون بود که برای اولین بار زغال دیدم و اسم طراحی آنتیک را شنیدم. طبیعی بود که شانسی برای قبولی نداشته باشم. خواستم بروم سربازی که از بخت بد، آن سال آخرین دوره قرعه کشی بود و من در آن قرعه کشی معاف شدم. نگاه نکنید الان به این راحتی درباره آن موضوع حرف می زنم. آن موقع حس میکردم زندگی برای من تمام شده است.
چرا سعی داشتید تمام مراحل زندگیتان را این قدر با سرعت پشت سر بگذارید؟
پدرم به خاطر علاقه شدیدی که به من داشت مخالف تهران رفتن من بود خودش کارمند بود و م یخواست دستم را در یکی از همان اداره های دولتی بند کند، از طرفی من هم سعی داشتم با هر راه میانبری که شده بود از زیرش در بروم. تا کنکور سال بعد زمان زیادی داشتم، میخواستم در آن مدت به خانواده ام ثابت کنم که با نقاشی هم م یشود پول درآورد.
درهمدان، آموزشگاهی بود که کلاس تقویتی داشت و تجدیدی ها می رفتند آنجا. کی کلاس خالی مانده بود. با صاحب آموزشگاه صحبت کردم تا آن کلاس خالی را به من بدهد. چند نفر از بچ ههای دوست و فامیل هم آمدند. یادم میآید اولین پولی که گرفتم، 25 تومان بود. آنقدر ذوق زده شدم که پول را گذاشتم توی جیبم و دویدم طرف خانه تا به همه نشان دهم از نقاشی هم م توان پول د رآورد اما وقتی به خانه رسیدم، دیدم پول
از جیبم افتاده است. به هر حال با همه مخالفت هایی که بود در کنکور سال بعد و با آمادگی بیشتر شرکت کردم و در دانشگاه رشته هنر قبول شدم.
پسرتان چطور؟ فرشید هم مثل پدرش خود رای است؟
یک زمانی پدرم، دست من را برای انتخاب باز گذاشت و من مسیری را که دوست داشتم رفتم و موفق هم شدم. همین کار را من درباره فرشید انجام دادم. فرشید، گرافیک دوست نداشت به آتلیه من هم نمیآمد وقتی فهمیدم قضیه چیست برایش کم نگذاشتم. فرستادمش به کلاس های طراحی و نقاشی استادان خوبی مثل کاتوزیان تا هرطور که دوست دارد مسیر زندگی اش را انتخاب کند. الان هم در کارش موفق و سرشناس است.
شاید وجود قباد شیوا باعث موفقیت فرشید شیوا شده.
دانشجوهای زیادی داریم که در سطح کارشناسی ارشد و دکترای نقاشی درس میخوانند ولی اتفاق مهمی در زندگیشان نیفتاده است.
نگاه کنید آن علاقه ای که کی هنرمند باید در مورد کارش داشته باشد را فرشید واقعا داشت، تلاش و پشتکار را هم ضمیمه کارش کرد و توانست این موفقیت را به دست آورد ولی همی نقدر بدانید که در کلا سهایم عضو هیات علمی یکی از دانشگاههای هنر شرکت میکند که دروس آموزشی ام برایش تازگی دارد. کم نیستند دانشجوهای هنری که حتی بلد نیستند یک طراحی ساده کنند.
کسی که طراحی نمی داند می تواند گرافیست خوبی باشد؟
در مغزم چنین چیزی نمیگنجد، شما در تمام دنیا بگردید و یک گرافیست معرفی کنید که طراحی بلد نباشد. طراحی، نطفه همه اینهاست. به بهانه مدرنیته شدن پشت کامپیوتر می نشینیم و دروغ تحویل مردم میدهیم. غرب در حالی که خودش سازنده کامپیوتر است اما کم کم دارد از آن فاصله م یگیرد. آنها اصلا طراحی کامپیوتری را قبول ندارند و به کسانی که پشت کامپیوتر م ینشینند و طراحی می کنند، میگویند: عروسک خیمه شب بازی! به تصاویری هم که با این سیستم بیرون میآید، میگویند: فحشاء تصویری!
خود شما چطور؟ تا به حال گرفتار این مدرنیته شده اید؟
مدرنیته آبنبات قیچى نیست که ب ىسروته باشد. مدرنیته خشت آخرى است که روى خشت زیرین م یگذارند تا فقط شکل نهایی را به کار بدهد نه اینکه کل شکل زاییده آن باشد. از وقتی گرافیک حرفه من شد زیربنای تمام کارهایم این بود که کار ایرانی خلق کنم و لحن ایرانی در کارهایم کاملا مشهود شود.
به هدفتان هم رسیدید؟
رسیدن به هدف نیاز به گذر زمان دارد. پیکاسو تا آخرین لحظات عمرش، در حالی که روى تخت بیمارستان دراز کشیده بود با انگشت روى پنجره شیشه اى بخار گرفته طراحى میکرد. من همیشه به کارى که می خواهم فردا انجام بدهم دلخوش می کنم تا شاید از کار امروزم کاملتر از آب دربیاید. کاش جوانان هنرمند ما ارزش این قدمت را بدانند و سعی کنند با یک خلاقیت منحصر به فرد، آن را در هنرشان به کار ببرند.
چه فرقی کرده اند هنرمندان امروز با هنرمندان زمان شما؟
آن شور و علاقه واقعی در این بچه ها نیست زمانی که من گرافیک کار می کردم یک کلاس گرافیک هم در ایران نداشتیم ولی آنقدر علاقه داشتم که به هر ترتیبی بود یاد گرفتم اما دانشجوهای هنر ما به جای کشیدن، فقط می نویسند. در دانشگاه که چیزی یاد نمی گیرند وقتی هم که هزینه می کنند و به کلاس می آیند آنطور که باید و شاید گوش نمیدهند فقط خودکار دستشان میگیرند و همین که شروع به صحبت می کنم سرشان را خم می کنند و تند و تند می نویسند، به قول خودشان نت بر می دارند هرچقدر هم می گویم فعلا ننویسید گوششان بدهکار نیست. تا وقتی عشق واقعی به هنر نباشد کلاس قباد شیوا که سهل است اگر سوئیس هم بروند و با بهترین شرایط درس بخوانند به جایی نمی رسند. البته بگویم که استثناهایی هم هستند.
فکر نمیکنید شاید به این خاطر باشد که دیگر گرافیک هنری کمرنگ شده و گرافیکی که در بازار رایج است در حد همین دانشجوهای هنر خودمان است؟
ای نیک واقعیت است که پول بهانه آفرینشهای هنری شده ولی اگر شما ذاتا هنرمند باشید تولیدات شما شاخص ها و مؤلفه های هنری را پیدا میکند. حالا میخواهید روی یک جعبه کفش کار کنید یا یک پوستر فرهنگی، وقتی شما هنرمند نباشید پوستر فرهنگی شما هم خصوصیات بازاری را خواهد داشت.
چطور می شود از این گرافیک بازاری فاصله گرفت و به سمت هنری آن رفت؟
نگاه کنید یک هنرمند هیچوقت مجسمه را برای وسط میدان نمیسازد یا نقاشی را برای نمایشگاه نمی کشد. اما متاسفانه این اتفاق برای گرافیک افتاده است. گرافیک یک صفت است یعنی لی آوت مجله، طراحی آرم و کپشن. یک صفت بصری که به هر جا اضافه شود، دینامیزم بصری آن سطح را تقویت میکند. اگر هنرمندان ما به بهترین شکل کار کنند گرافیک هنری از کنج نمایشگا هها نجات پیدا می کند و حتی همان گرافیک بازاری هم زاویه هنری به خود می گیرد و این موضوع تنها در شرایطی محقق میشود که هنرمندان جوان ما سواد هنری شان را بالا ببرند.
"همشهری جوان، شماره 248"